زلزله زدگانیم
زلزله هم آمد و رفت،
نصف ایران را لرزاند و بعد رفت. ما ماندیم و ویرانیها، داغ عزیزانی که رفتند و آنهایی
که بیسرپناه ماندند. چهره زیبای انسانیت را دیدیم که برای کمک به زلزله زدگان از
هیچ چیز دریغ نکردند، عدهای خودشان به مناطق زلزله زده رفتند، آنهایی هم که
نتوانستند کمکهایشان را روانه مناطق زلزله کردند. آن روی سکه را هم دیدیم و حیرت
کردیم که چطور میشود عدهای به کامیون کمکهای مردمی که برای زلزله زدگان است
دستبرد بزنند.
بگذریم؛ این یادداشت
را باید زودتر مینوشتم اما این چند روز خودم هم دلواپس بودم؛ دلواپس دوستی که پای
ثابت وبلاگش بودم و از خرداد 95 یک مرتبه آب شد و رفت توی زمین و تا به امروز هم
از او بیخبرم. دوستی که دست برقضا ساکن ایلام است. ایکاش وبلاگش را بعد از این همه
وقت بروز کند و بگوید که سالم است، ایکاش خبری برسد که بیخبری کُشت مرا...
نظرات
ارسال یک نظر